دختر عشق باباشه
87/11/26 :: 6:38 عصر
یک پنجره برای دیدن
یک پنجره برای شنیدن
یک پنجره که مثل حلقه ی چاهی
در انتهای خود به قلب زمین می رسد
و باز می شود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنگ
یک پنجره که دستهای کوچک تنهایی را
از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریم
سرشار می کند
و می شود از آن جا
خورشید را به غربت گل های شمعدانی مهمان کرد_
یک پنجره برای من کافی ست.
"فروغ فرخزاد"
87/11/26 :: 6:38 عصر
وصف جمال
آن نه روی ست که من وصف جمالش دانم
این حدیث از دگری پرس که من حیرانم
همه بینند نه این صنع که من می بینم
همه خوانند نه این نقش که من می خوانم
سرو در باغ نشانند و تو را بر سر و چشم
گر اجازت دهی ای سر روان بنشانم
عشق من بر گل رخسار تو امروزی نیست
دیر سالی ست که من بلبل این بستانم
باش تا جان برود در طلب جانانم
که به کاری به از این باز نیاید جانم
هر نصیحت که کنی بشنوم ای یار عزیز
صبرم از دوست مفرمای که من نتوانم
عجب از طبع هوسناک منت می آید
من خود از مردم بی طبع عجب می مانم
سعدی/دیوان
87/11/26 :: 6:38 عصر
گر بدین سان زیست باید پست
من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را به رسوایی نیاویزم
بر بلند کاج خشک کوچه ء بن بست
گر بدین سان زیست باید پاک
من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود، چون کوه
یادگاری جاودانه بر تراز بی بقای خاک!
"ا.بامداد"
87/11/26 :: 6:38 عصر
برای هرچیز اجبارا پایانی نهاده اند:
برای بند
رهایی را
برای زندگی
مرگ را
برای شادی
غم را
و برای عشق
جدایی را
87/11/26 :: 6:38 عصر
بندم خود اگرچه بر پای نیست
سوز سرود اسیران با من است
و امیدی خود به رهاییم ار نیست
دستی هست که اشک از چشمانم می سترد،
و نویدی خود اگر نیست
تسلایی هست.
چرا که مرا
میراث محنت روزگاران
تنها تسلای عشقی است
که شاهین ترازو را
به جانب کفه فردا
خم می کند
خانه
:: کل بازدیدها :: :: بازدید امروز :: :: بازدید دیروز ::
:: درباره خودم :: :: اوقات شرعی ::
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه
RSS
20762
0
0
دوست تمام شما هستم . لطفا با نظرات خود وبلاگتان را وسیعتر نمایید. متشکرم
:: لینک به وبلاگ ::
:: لوگوی دوستان من ::
:: اشتراک در خبرنامه ::
:: مطالب بایگانی شده ::