دختر عشق باباشه
87/11/26 :: 6:30 عصر
هیچ کسی نمیداند در این دشت تنهایی من همه قاصدکها تلف شده اند چون
دیگر هیچ پیام مرا به آنانی که ادعای دوست داشتن میکردند -نمی رساند
آنقدر تنهایم که حس میکنم باید لفظی فراتر از این کلمه وجودداشته باشد
نمیدانم
همه آنانی که از دستت محکم میگیرند همه آنهایی که به گرمی اشک چشمانت
را پاک میکنند یه روزی خیلی راحت بی آنکه اصلا به قلبت فکر کنند که چگونه
نابود میشه بی آنکه فکر کنند آنچه در میان دستانشان له میکنند قلب انسانی
هست راحت و بی خیال نابودش میکنند
هیچ کس نمی داند چه حالی دارم ایکاش آنروزی که تحقیرم میکرد بهش التماس
نمیکردم ایکاش میمردم ولی خواهش نمیکردم التماس نمیکردم التماس نمیکردم ...
من التماس کرده بودم امروز بیشتر از قبل تحقیر شوم بیشتر از قبل این تنهایی رو حس کنم
دیگر التماس نخواهم کرد آنقدر از این قلب منفور انتقام خواهم گرفت تا تلافی چشمانم را ازش گرفته باشم
دیگران به جرم دیدن دلشان رنجیده میشه من به جرم دلم چشمانم رو تحققیر و وادار به گریه کردم
خانه
:: کل بازدیدها :: :: بازدید امروز :: :: بازدید دیروز ::
:: درباره خودم :: :: اوقات شرعی ::
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه
RSS
20773
10
1
دوست تمام شما هستم . لطفا با نظرات خود وبلاگتان را وسیعتر نمایید. متشکرم
:: لینک به وبلاگ ::
:: لوگوی دوستان من ::
:: اشتراک در خبرنامه ::
:: مطالب بایگانی شده ::